دو تن در باره من تباه گردیدند ، دوستى که ازحد بگذراند و دروغ بافندهاى که از آنچه در من نیست سخن راند ] و این مانند فرموده اوست : که [ دو تن در باره من هلاک شدند دوستى که از حد گذراند و دشمنى که بیهوده سخن راند . ] [نهج البلاغه]
i ب
چهارشنبه 86/11/24 ساعت 9:3 عصر
از چشمهای من هیجان را گرفتــه اید
این روزها عجیب خودتان را گرفتـه اید
اردیبهشت نیست که ؛ اردی جهنم است
لبهای سرختان که دهان را گرفتـه اید ــ
به چرت و پرت و فحش و...؛ ببخشید مدتی است
ازشعرهــام لحن و بیـان را گرفتــــه اید
خانم جسارت است ! ببخشید یک سوال...
با اخمتان کجـای جهــان را گرفتــه اید !؟
خانم ! شما که درس نخواندید پس کجا -
کی دکتـرای زخـم زبان را گرفتــه اید !؟
خانم! جواب نامه ندادید بس نبود !؟
دیگر چــرا کبوتـرمان را گرفتــه اید ؟
نوشته شده توسط: شس
i سیب
چهارشنبه 86/11/24 ساعت 9:2 عصر
از چشمهای من هیجان را گرفتــه اید
این روزها عجیب خودتان را گرفتـه اید
اردیبهشت نیست که ؛ اردی جهنم است
لبهای سرختان که دهان را گرفتـه اید ــ
به چرت و پرت و فحش و...؛ ببخشید مدتی است
ازشعرهــام لحن و بیـان را گرفتــــه اید
خانم جسارت است ! ببخشید یک سوال...
با اخمتان کجـای جهــان را گرفتــه اید !؟
خانم ! شما که درس نخواندید پس کجا -
کی دکتـرای زخـم زبان را گرفتــه اید !؟
خانم! جواب نامه ندادید بس نبود !؟
دیگر چــرا کبوتـرمان را گرفتــه اید ؟
خانم ! عجالتــاً برویـم آخــر غـزل
نه این که وقت نیست ؛ امان را گرفته اید
نوشته شده توسط: شس
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدیدهای امروز:: :: بازدیدهای دیروز:: :: درباره خودم :: :: لینک به وبلاگ :: :: اوقات شرعی ::
:: خبرنامه ::
مدیریت
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
1986
2
0